جدول جو
جدول جو

معنی خوش گوشتی - جستجوی لغت در جدول جو

خوش گوشتی(خوَشْ / خُشْ)
پاکیزگی گوشت. حلیت گوشت، مرافقت با مردمان. خوش خلقی، زود التیام پذیری بدن در مقابل خستگیها و جراحات
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(لِ)
نقطه های برجسته از گوشت که گاهی بر پوست بدن انسان باشد
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ رَ)
خوشگلی. خوش رویی. خوب صورتی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ سِ رِ)
خوش طینتی. خوش فطرتی. خوش ذاتی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ گَ / گُو هََ)
خوش ذاتی. مقابل بدگوهری. خوش جنسی. خوش طبعی. خوش گهری
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ اَ تَ)
بشادی گذشتن. بشادی سپری شدن. با شادی طی شدن
لغت نامه دهخدا
لطیف گوشت:
گفت هنگامی یکی شهزاده بود
گوهری و پرهنر آزاده بود
شد بگرمابه درون یک روز غوشت
بود فربی و کلان و خوبگوشت،
رودکی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ صَ / صُو)
خوش صدائی. خوش آوازی. خوش لحنی
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ تَ)
شاد شدن. خوشحال شدن. مسرور شدن:
صدر ممدوحان نظام الدین که نظم مدح او
از شنیدن گوش خوش گرددبگفتن حلق و کام.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
عضله، ماهیچه، یربوع متن، (یادداشت مؤلف) :یرابیعالمتن، موش گوشتها، (صراح اللغه)، موش گوشتهای پشت، (منتهی الارب)، و رجوع به عضله و ماهیچه شود
لغت نامه دهخدا
خوش قدم
فرهنگ گویش مازندرانی
گفتگوی درگوشی
فرهنگ گویش مازندرانی
قسمتی از گوشت گوسفند، کسی که زود چاق شود
فرهنگ گویش مازندرانی